این ماجرا دوروز گذشته 91/4/24 تا دیروز بعدظهر برایم رخ داده من سی و شش ساله هستم ولی شما که منوبار اول هست میبینید بیشترین سن که برایم در نظر بگیرید بیست و شش هست و من عادت نمودم که ده سال کمتر خودمو معرفی کنم که حرف و حدیث کمتر بوجود بیاد روز جمعه تویکی از رووم های دوست یابی با مردی همسن خودم سی و شش ساله آشنا و خودمو بیست و شش ساله معرفی کردم و ابتدا در وبکم فیس همو دیدیم و تلفن رد و بدل کردیم و طرف اسمش امیر بود و ویلایی در راه چالوس در منطقه ای کوهستانی و فرعی جاده داشت و گفت یکنفر رو میخواد که شب بمونه و با او و یک دوست خارجی سکس کنه و شاید هم گروهی دوبه یک هم باشه و سوا از عشق و حال مبلغ پانصد هزار تومان هم اگر خوب حال داد میدهم و اگر خوب نبود کمتر و اگر هم بدرد نمیخورد ردش میکنم بره و یکی رو میخواست که بلد باشه که تمیز کنه و برای سکس آماده باشه و مو نداشته باشه و یا زده باشه که صاف باشه که حال بهم زن نباشه و اگر آبشون رو خواستند احیانا بخوره بخوره و خلاصه حال بده و حال کنه . راستش منم خیلی دلم میخواست و نشستم مخ خانواده رو زدم که به یک سفر یکشبانه روزه اجازه بدهند من ماجرایی داشتم که الان تحت تدابیر خانواده هستم و خلاصه کلام مرخصی دوروزه هم گرفتم و که شامل دیروز و امروز هست و دوگرم شیشه هم بایک پایپ و فندک باخودم بردم و در ورودی راه جاده امیر با یک لندکروز آمد و سوار شدم و نیم ساعتی بعد از سد یک راه فرعی بود که خاکی و خیلی داغون و پر از چاله و چوله که در کنار دره ای که نه یک گودی ویلای امیر خان قرار داشت قبلا برای کارهای تحقیقاتی ساخته شده بود و در یک مزایده پدرش خریده بود ساختمان بزرگی و یک حیاط با دیواری که انگار زندان بود و نرده و سیم خاردار در چند جایی داشت و داخل ساختمان واحد اول هیچی نبود اما در واحد دوم سه اتاق بود که پهن شده بود و آب آن زلال و خیلی گوارا بود و مهمونش مردی سی و دو ساله که رابرت نام داشت مثل همه روس ها پوست سفید موهای بور کوتاه و چشم آبی و چارشانه و بدنسازی کار کرده بود و با شورت بود و بالاتنه هم چیزی تن نداشت تا دیدم از روی شورتش احساس کردم باید چیزی نداشته باشه چون خیلی برآمدگی نداشت و امیر میدانست و من داخل اتاقی شدم و مشغول به کشیدن شدم هشت شب رسیدیم و من تا نیمه شب خودم رو حسابی آماده کرده بودم که امیر آمد و گفت من رابرت رو میبرم دکتر حال خودش رو نداره و گفت چیزی خواستی از رحمان نگهبان بگیر تا من برگردم . رحمان مردی بود شصت و اندی ساله و کمی پشت خمیده اما زورش سه برابر من بود کمی موهای سرش طاس شده بود و شش تیغ و با اینکه در طبقه پایین بود و تریاک میزد از کسی هم باکی نداشت و من خیلی برایم این موضوع عجیب بود که امیر صاحب کارش بود و یکساعت بعد یک نیمه شب رفتم تا کمی اختلاط کنم تا اینکه رحمان گفت خودتو ساختی که زیر کیر کم نیاری ؟ من جاخوردم و پرسیدم متوجه نشدم دوباره میشه بگین و رحمان در حین رد شدن مچ دستم رو گرفت و چنان زوری داشت که انگار دستبند پلیس رو دستت سفت کرده باشن و آهی کشیدم و همانطور که میرفت از پله ها بالا من مثل خرگوش منتها از درد مچ بالا میپریدم و در پیش میرفتم داخل اتاق تخت خواب دار در رو بست و برقش رو خاموش کرد و گفت لخت شو و خودش مشغول درآوردن لباس و شلوار کرد و من که تازه دستم از درد آزاد شده بود با حالتی عصبی سرش داد زدم فکر میکنی که کی هستی حیوون که از دهنم درآمد یک سیلی محکم توصورتم تق صداکرد و دومی با اونیکی دست تو اونطرف صورتم و با یک دستش یقه ام رو گرفت گفت فقط یکبار دیگر کاری که گفتم رو نکنی خونی مالی میکنم تا بمیری و من رو رها کرد من مثل بچه های خوب وحرف گوش کن بسرعت لخت مادرزاد شدم و دستمو گرفت و کشید سمت خودش و گفت بخورش و من نشستم وبا آنکه میلرزیدم کیر که نگو خرطوم فیل بگو گرفتم و سرشو تاکلاهک داخل دهانم کردم و تو دلم امیر رو فش میدادم که خیلی طول نکشید و دوانگشت داخل کرمی کرد و سوراخمو از تو و بیرون چرب کرد و زیر شکمم بالشی گذاشت و من هم خودمو سفت کرده بودم که نتونه بکنه توش و اون دوبار امتحان کرد ولی دید نمیتونه و من انتقام از اون داشتم میگرفتم اما خیلی زرنگتر و خارکسه تراز این ها بود نمیدونم یه چیزی مثل سوزن رو موقع فشاردادن بار سوم رو گردنم زد و من از درد خودمو کشیدم بالا و همین فرصت خوبی برای اوبود که خیال راحت فشاری به سرکیرش داده بود تا داخل کونم بشه ومن از درد دومی که دماغ سوخته ام بود و کیری که تا ته کونم میبرد و من از درد آخ میگفتم تکونی ناخودآگاه میخوردم و کیرشو خوب احساس میکردم و مثل مار بوا میرفت و برمیگشت کمی که تلمبه زد من کم کم ازدرد و عذابی که داشتم خلاص و جای اون لذتی و حالی داشتم که با تلمبه زدن ها بیشتر و لذت بخش تر میشد . از خستگی عظله و گرفتگی کونم گریه میکردم و اهمیتی نداشت یه جاهای جیغ زدم فایده نداشت نمیدونم کی از هوش رفتم و نمیدونم چند ساعت بود که منو داشت میکرد و فقط بیادم میاد که بلند شدم دیدم رو تخت لخت افتادم و درد کونم نفسم درنمیومد و بسختی بلند شدم و خودمو جلوی آینه دیدم و احساس توالت گرفتم و خودمو بزور رسوندم و همش آب و خون بود و ازدرد میسوخت و بسختی آب سرد شستم و نمیتونستم روی کونم بشینم و رحمان که دیدم فکرکردم دوباره اومده بکنه و دستم رو آرام گرفت ومن اینبار مداوا شدم و اون منو به حمام برد و روغنی داخل کونم ریخت و نمیدونم چی بود اول اینکه هرچی بود و نبود را تخلیه کرد و بعد هم مسکن بود و با شستشوی آب و گرفتن دوش حالم خیلی بهتر شده بود و رحمان سیصد هزار تومن داد گفت امیر اینو داد گفت بدم بهت و گفتم دویستش کو ؟ گفت رفت برای کمرم تا سری بعد . سرعت گرفتم و گذاشتم تو جیبم و از در ویلا تا سر جاده پیاده آمدم و پنجاه هزار دادم تا خونه آمدم و باخودم گفتم پسر میتونست بدتر از اینها هم بشه و تصمیم گرفتم تا کونم به حال قبلیش برنگرده دیگه فکر کیر نکنم .